گذشته از این نظری مدتی است که حوزه هنری استان تهران را اداره میکند. گفتوگوی ما با این شاعر و مدیر فرهنگی پیرامون وضعیت شعر امروز ایران و نیز بحران مخاطب در ادبیات شکل گرفت که در زیر میخوانیم.
- آقای نظری! اجازه بدهید گفتوگو در باب شعر معاصر ایران را به 3 دهه پس از پیروزی انقلاب محدود کنیم؛ چون ادبیات ما از این دوره به بعد وارد فضای تازهای میشود که میتوان تمرکز بر محتوا و پیام به جای پرداختن به فرم را وجه مشخصه آن در نظر گرفت. آیا اساسا شما با این تلقی از ادبیات امروز موافق هستید و اگر چنین است دلیل آن را در چه میدانید؟
من با کلیت حرف شما در بازههایی از زمان موافقم اما این را بهعنوان یک ویژگی فراگیر در تمامی دورههایی که طی این
30 سال بر شعر و ادبیات ما گذشته است نمیپذیرم چون اتفاقا در برهههایی حتی شعر کلاسیک ما هم بهشدت متأثر از دغدغههای فرمی - ساختاری بود و هنوز هم میتوان برخی نشانههای آن را در شعر شاعران امروز جستوجو کرد؛ بنابراین دایره شمول این داوری کلیّت 3 دهه پس از انقلاب را دربر نمیگیرد.
- اشاره شما مشخصا به شعر موسوم به «دهه 70» و فرم زدگی مفرط آن است یا دورههای دیگری را مدنظر دارید؟
البته دهه 70 را میتوان بهعنوان نقطه اوج این جریان در نظر گرفت اما نمودها و نمادهای این توجه شدید به فرم و صورت چه در سالهای پیش از آن و چه پس از آن به روشنی در ادبیات ما قابل مشاهده و بازشناسی است و حتی در دورههایی جریان پیشرو شعر جوان را شکل داده و بعضی از پیشکسوتان را هم به تبعیت از خودش واداشته است. اساسا نوع رفتار این طیف از شاعران با زبان و فرم بهگونهای بوده که در نقد ادبی ما هم انعکاس داشته و هنوز هم در ملاکها و معیارهایی که منتقدان برای نقد آثار معرفی میکنند این مسائل لحاظ میشود اما جدا از تمام این بحثها انصاف باید داد که توجه به شعر کلاسیک ویژگی عمده شعر پس از انقلاب محسوب میشود و شاید یکی از دلایلش هم این باشد که آن بخش از جبهه روشنفکری ایران که پس از انقلاب بهعنوان چهرههای مخالف معرفی میشدند، بیشتر در حوزه نیمایی شعر میگفتند و رفتهرفته دامنه مخالفت با آنها به قالبهایی که در آن شعر میسرودند نیز کشیده شد. به همین سبب توجه شاعران انقلاب در آغاز عمدتا معطوف به قالبهای کلاسیک بود تا آنکه چهرههایی نظیر مرحوم سیدحسن حسینی و قیصرامین پور و... از قالبهای نیمایی و سپید برای بیان مفاهیم انقلابی و ارزشی بهره بردند و ذهن منجمد برخی منتقدان را نسبت به آن فرم گرایی محض تا حدودی تلطیف کردند.
- منظور شما این است که طرد و نفی شعر نو از سوی برخی شاعران و منتقدان دهه اول انقلاب بیشتر از آنکه توجیه ادبی و متنی داشته باشد، منشأ اعتقادی و اجتماعی داشت؟
بله! اصلا شعر نو در نگاه آن حضرات مابه ازای ادبی مفهوم «غربزدگی» تلقی میشد اما حقیقتاً حلاوت شعر کلاسیک و انطباق آن با ظرفیتهای آوایی و زبانی ما در کنار سابقه ارجمند و پرشکوهی که شعر گذشته فارسی دارد هم عامل اثرگذار دیگری بود که آن رویکرد مجدد به قالبهای کلاسیک و کنار گذاشتن ساختارهای نیمایی و پسانیمایی را توجیه میکرد.
- شما بهرغم دفاع همهجانبه و پرشوری که از قالبهای نیمایی و سپید میکنید، فعالیتهای شاعرانه خودتان همچنان معطوف به حوزه شعر کلاسیک و بهخصوص غزل است. آیا این انتخاب آگاهانه و از سر عمد است یا صرفا میل و پسند شخصیتان این طور اقتضا میکند؟
این پرسش بیشتر ناشی از اصالت بخشیدن به فرم است و حال آنکه به اعتقاد من اصالت در هنر با معناست چون شما بهعنوان مخاطب شعر یا هر اثر هنری دیگری ابتدا با معنا مواجه هستید یا دست کم باید این طور باشد، که در این صورت این پرسش به یک سؤال دست چندم تبدیل میشود. اینکه آیا یک شعر در قالب سپید سروده شده یا غزل و... برای چشم ظاهربین و مخاطبان عام مطرح است در حالیکه مخاطب خاص همواره بهدنبال معنا میگردد. اما در مورد شخص من و توجهی که به قالب غزل دارم باید این توضیح را بدهم که این نوع شعر با توجه به مجموع ظرفیتها و ویژگیهایی که دارد برایم بهشدت جذاب و دلپسند است چون این شعری است که به راحتی میتوان زمزمهاش کرد، به خاطر سپرد و از موسیقی مشحون و منحصر به فرد آن لذت برد ضمن آنکه تمام این ویژگیها در تنگنا و محدودیتی متجلی میشود که بسیاری از شاعران را به فریاد واداشته است.
- ویژگیهایی که شما برای غزل برشمردید کمو بیش در تمامی قالبهای کلاسیک از قصیده و مثنوی گرفته تا قطعه و ترجیعبند و حتی مستزاد قابل مشاهده است. اما چرا از این میان قالب غزل در کار شما این اندازه برجسته و پررنگ شده است؟
نه تنها من بلکه قطعا در نگاه شما هم غزل جایگاه ویژهای دارد و توجه بیشتری به آن میکنید. به علاوه ما که بحث فرازمانی نمیکنیم چون در خلاء نفس نمیکشیم بنابراین وقتی از ویژگیهای موسیقایی و شکلی غزل حرف میزنم، منظورم آوای مطنطن قصاید کهن و آن مدحیّهها و هجویههای قرن چهارم و پنجمی نیست، حتی قصههای منظومی که در قالب مثنوی ظاهر میشوند را هم مراد نمیکنم. آخر وقتی ادبیات داستانی ما این اندازه توانمند و رو به رشد و گسترش است که دارد در خارج از مرزها هم شناخته میشود دیگر چه لزومی دارد که من بخواهم همان حرفها را در قالب منظوم بزنم؟ پس بیتردید مخاطب امروز و وضعیت زیستی و اجتماعیای که در آن به سر میبریم، هم در این انتخاب سهیم بودهاند و به آنها فکر کردهام. این را هم بگویم که من در اینجا قصد نسخه پیچیدن برای کسی را ندارم و تنها دیدگاه شخصی خودم را ابراز میکنم. شاید از نگاه دیگران قالبهای دیگر با حال و هوای انسان امروز و نیازهای او انطباق بیشتری داشته باشند اما به گمان من غزل برای بیان حرفهای تازه همچنان کارآمد است و آن پشتوانه درخشان و عمیقی که این قالب در ادبیات کهن ما داشته آن را بهصورت پریزاده شعر پارسی درآورده است.
- اقبالی هم که تاکنون مخاطبان به آثار شما نشان دادهاند موید همین مدعاست و انگار در انتخاب خودتان به بیراهه نرفتهاید. اما آیا اساسا تا پیش از انتشار کتابهایتان به این مسئله توجه داشتید و به این هم میاندیشیدید که مخاطبان بیشتری را با خودتان همراه کنید؟
ببینید! من این را نه از باب تعارف و فروتنی که بهعنوان یک دیدگاه شخصی میگویم که این لطف شما یا همه کسانی است که گمان میکنند شعرهای من توانسته بر دل مخاطبان بنشیند و مورد اقبال و توجه آنها واقع شود و مهمتر از این عنایت و لطفی است که خداوند در حق من داشته است، چون اگر این طور باشد هیچ بخشی از آن منسوب بهخودم نیست.
البته انکار نمیکنم که از داشتن حتی یک مخاطب بیشتر هم لذت میبرم و دوست دارم که به واسطه سرودههایم با طیفهای گستردهتری از مردم ارتباط برقرار کنم. اما راستش را بخواهید این مسئله خیلی دغدغه خاطرم نیست و کمتر به آن فکر میکنم. درست است که شعر یا هر اثر هنری دیگری در یک ارتباط پویا و دوسویه با مخاطب قرار میگیرد و همان طور که بر آنها اثر میگذارد از آنها نیز اثر میپذیرد اما چنین هم نیست که اگر یک شعر یا اثر هنری مخاطب کمتری داشته باشد لابد و لزوما مرتبه نازلی دارد که نتوانسته توجه بخشهای متنوعی از اجتماع را بهخودش جلب کند. اساسا عیار هنر با میزان توجه و رویکرد مخاطبان به آن سنجیده نمیشود اگرچه این میتواند بهعنوان یک عامل مهم و اثرگذار مد نظر قرار بگیرد.
- برداشتی که من از صحبتهایتان داشتم این بود که شما به کلی منکر این مسئله هستید یا دست کم وزن و اعتبار چندانی برای ذائقه و سلیقه مخاطبان قائل نیستید. منظورتان را درست درک کردم؟
نه! ابدا این طور نیست. البته این بحث محتاج بسط بیشتری است و برای بررسی جوانب آن به فرصت و فراغت مبسوطتری نیاز داریم اما به اجمال میتوانم بگویم که بحران مخاطب یا هر بحران و بلیه دیگری از این جنس که این روزها به کرّات مورد استفاده و استعمال هم قرار میگیرند، اساسا اصطلاحات مجعول و بیهویتی هستند که از ناحیه طیف مشخصی از شاعران یا نویسندگان وضع میشوند. شاعری که خودش هم مخاطب شعر خودش نیست چطور میتواند به میان مردم و لایههای متنوع اجتماعی نفوذ کند؟! در واقع مسئله اینجاست که چرا بحران مخاطب تنها برای یک گروه مشخص از شاعران که ممکن است خود من هم جزء آنها باشم، وجود دارد؟ خود شما اگر دیوان حافظتان گم بشود یا کسی آن را ببرد، دوباره آن را نمیخرید؟